علم ؛ تقوا ؛ اخلاص

۷ مطلب با موضوع «مهمّات علمی-رفتاری :: محتوای جلسات :: داستان :: نماز» ثبت شده است

به هیچ وجه از نماز نمیگذرم!!!!

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز اول وقت


روز اولی بود که شاه رفته بود.

امام خمینی در نوفل لوشاتو فرانسه اقامت داشتند.

نزدیک به سیصد الی چهارصد خبرنگار خارجی از کشورهای مختلف، اطراف منزل امام جمع شده بودند.

تختی گذاشتند و امام روی آن ایستادند تا به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهند.

تمام دوربینها کار می‌کردند.

هنوز دو سه سؤال بیشتر از امام نشده بود که صدای اذان ظهر شنیده شد. امام بلافاصله جمع خبرنگاران راترک کردند و فرمودند:

« وقت فضیلت نماز ظهر می‌گذرد.»
تمام حاضرین از این که امام محل را ترک کردند، متعجب شدند.
کسی از امام خواهش کرد: «چند دقیقه ای صبر کنید تا چند سؤال دیگر هم بشود و بعد برای اقامة نماز بروید.»
امام با قاطعیت فرمودند: « به هیچ وجه نمی شود» و برای خواندن نماز رفتند.




۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

احترام ژنرال آمریکایی به نماز

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز اول وقت


شهید عباس بایایی ماجرای فارغ‌ التحصیلی اش را از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:

«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد.

او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم.

از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.

در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. 

به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟

گفتم: عبادت می‌کردم.

گفت: بیشتر توضیح بده.

گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ 

پاسخ دادم: بله همین طور است. 

لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.

من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»



۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

شیطان و مرد نماز خوان

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت و تاثیر نماز جماعت


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند ؛ لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت!!

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند.

همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: "من شیطان هستم"

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

در همین حین شیطان ادامه داد:

من تو را در راه به مسجد رفتن دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن تو شدم. وقتی تو به خانه رفتی ، خودتو را تمیز کردب و به راهت به مسجد برگشتی ، خدا همه گناهان تو را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن تو شدم و حتی بار دوم هم تو را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتی.

به خاطر همین ، خدا همه گناهان افراد خانوانده ات را بخشید. 

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن تو  بشوم ، اونوقت خدا گناهان تک تک افراد شهر را ببخشد.!!

بنابراین ، من از سالم رسیدن تو به مسجد مطمئن شدم با کمک کردنت ...



۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

برگ درختان...

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: تاثیر نماز


ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت ؛ آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنین کردم ؟

گفتم : چرا این کار را کردى ؟

در پاسخ گفت :

(یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت ؛ سپس فرمود:

سلمان ! سۆال نمیکنی چرا این کار را انجام دادم ؟

گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟

فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نمازهاى پنچگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ریزد ، همچنان که برگهاى این درخت فرو ریخت.)



۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

استخوان آدم بی نماز

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: بی نمازی (تارک الصلاه)


شخصی آمد به نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شکایت از فقر و نداری کرد !!

حضرت فرمود: مگر نماز نمی‌خوانی؟؟

عرض کرد : من پنج وقت نماز را به شما اقتدا می‌کنم،

حضرت فرمود: مگر روزه نمی‌گیری؟؟

عرض کرد: سه ماه روزه می‌گیرم.

آن حضرت فرمود : امر خدا را نهی و نهی خدا را امر می‌کنی یا به کدام معصیت گرفتاری؟

عرض کرد: یا رسول الله حاشا و کلّا که من خلاف فرموده‌ی خدا را بکنم. 

حضرت متفکرانه سر به جیب حیرت فرو برد ناگاه جبرئیل نازل شد عرض کرد : یا رسول الله حق تعالی تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید در همسایگی این شخص باغیست و در آن باغ گنجشکی آشیانه دارد و در آشیانه او استخوان بی‌نمازی می‌باشد به شومی آن استخوان از خانه‌ی این شخص برکت برداشته شده است و او را فقر گرفته است. 

حضرت به او فرمود : برو آن استخوان را از آنجا بردار، بینداز دور. 

آن شخص به فرموده‌ی حضرت عمل کرد بعد از آن توانگر شد...



۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

شتر برای ثواب بسم الله...


**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز جماعت


روزی یکی ازیاران پیامبر که خیلی به نماز اول وقت و جماعت اهمیت میداد با نگرانی خدمت پیامبر رسید و گفت:

 یا رسول الله شما که برای نماز نیت کردین تکبیره الاحرام  و بسم الله را هم که گفتید من آنگاه رسیدم و نمازم را وصل کردم .

اگر یک شتر قربانی کنم ثواب آن جبران میشود؟؟؟؟

رسول خدا فرمودند: اگر هر چه شتر در عربستان هست را قربانی کنی به اندازه ثواب یک بسم الله نماز جماعت هم نمیشود...



۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۴:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

جنگ برای نماز !!!

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز و نماز اول وقت


جنگ صفین از مهم ترین جنگ های زمان امامت امام علی -علیه السلام- بود که بین امام بزرگوار و  معاویه بن ابی سفیان در سرزمین صفین  در عراق رخ داد ؛ به همین علت هم صفین نام گرفت.

در حین جنگ بود که امیر المومنین ، پشت سر هم و مرتب به آسمان نگاه می انداختند!!

ابن عباس (یکی از یاران حضرت) پرسید : یا امیرالمومنین دلیل این کار شما چیست؟؟؟

امام فرمودند :نگاه به آسمان و آفتاب میکنم که نکنه یک وقت نماز اول وقت رو از دست بدیم...

 ابن عباس با تعجب پرسید :نماز اول وقت در وسط جنگ؟؟؟

حضرت از ابن عباس پرسید :ما چرا میجنگیم؟؟؟ ما برای زنده نگه داشتن نماز و برای نماز است که میجنگیم...



۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا