علم ؛ تقوا ؛ اخلاص

۴۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

اطلاعیه دوره تابستانه

سلام ، یک اطلاعیه برای دوره تابستانه که شامل نمونه برنامه ها و محل و زمان ثبت نام است براتون قرار دادیم ، ان شاالله که مورد استفاده قرار بگیرد.


برای دریافت فایل در ابعاد اصلی و دریافت فایل لایه باز به ادامه مطلب بروید...


ادامه مطلب...
۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

تایپوگرافی

سلام ؛ تایپو گرافی بچه های بهشتی رو براتون قرار دادم ، این اسم رو میشه برای شعار اردو ، اسم اردو یا اسم نشریه ها استفاده کرد ، و حتی میشه برای ادامه دادن نشریه هایی که قبلا با این نام قرار داده بودیم ، استفاده کرد...

***التماس دعا***


برای دریافت فایل در ابعاد اصلی به ادامه مطلب بروید...


ادامه مطلب...
۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

به هیچ وجه از نماز نمیگذرم!!!!

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز اول وقت


روز اولی بود که شاه رفته بود.

امام خمینی در نوفل لوشاتو فرانسه اقامت داشتند.

نزدیک به سیصد الی چهارصد خبرنگار خارجی از کشورهای مختلف، اطراف منزل امام جمع شده بودند.

تختی گذاشتند و امام روی آن ایستادند تا به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهند.

تمام دوربینها کار می‌کردند.

هنوز دو سه سؤال بیشتر از امام نشده بود که صدای اذان ظهر شنیده شد. امام بلافاصله جمع خبرنگاران راترک کردند و فرمودند:

« وقت فضیلت نماز ظهر می‌گذرد.»
تمام حاضرین از این که امام محل را ترک کردند، متعجب شدند.
کسی از امام خواهش کرد: «چند دقیقه ای صبر کنید تا چند سؤال دیگر هم بشود و بعد برای اقامة نماز بروید.»
امام با قاطعیت فرمودند: « به هیچ وجه نمی شود» و برای خواندن نماز رفتند.




۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

احترام ژنرال آمریکایی به نماز

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت نماز اول وقت


شهید عباس بایایی ماجرای فارغ‌ التحصیلی اش را از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:

«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد.

او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم.

از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.

در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. 

به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟

گفتم: عبادت می‌کردم.

گفت: بیشتر توضیح بده.

گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ 

پاسخ دادم: بله همین طور است. 

لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.

من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»



۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

یک طرح برای جذب نیرو + فایل لایه باز


برای دریافت فایل طرح در ابعاد اصلی با سایز A4 به ادامه مطلب بروید...

(فایل لایه باز طرح هم در ادامه مطلب موجود است)



ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

نماز یا غذا؟؟؟

____________________________________________________________________________________

موضوع :نماز اول وقت

____________________________________________________________________________________

روزی نزدیک ظهر به منزل شهید رجائی رفتم . ظهر، صدای اذان که شنیده شد ، ایشان از جا برخاستند و برای اقامه نماز آماده شدند . ایشان را صدا زدند که : « غذا آماده است و سرد می شود . اگر اجازه می فرمائید ، بیاوریم »

شهید رجائی در همان حال فرمودند :« خیر ، بعد از نماز

نگاهی به صورت آرام و چهره متبسم شهید رجائی انداختم . با لبخند به من گفت :« عهد کرده ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم . اگر هم زمانی ناهار را قبل نماز خوردم و نماز را اول وقت نخواندم ، فردایش را روزه بگیرم .»

ایشان همیشه می فرمودند :« به کار بگوئید وقت نماز است ، به نماز نگوئیید کار دارم.»
۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

شیطان و مرد نماز خوان

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع: اهمیت و تاثیر نماز جماعت


مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند ؛ لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت!!

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.

مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.

مرد اول از او بطور فراوان تشکر کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند.

همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: "من شیطان هستم"

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

در همین حین شیطان ادامه داد:

من تو را در راه به مسجد رفتن دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن تو شدم. وقتی تو به خانه رفتی ، خودتو را تمیز کردب و به راهت به مسجد برگشتی ، خدا همه گناهان تو را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن تو شدم و حتی بار دوم هم تو را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتی.

به خاطر همین ، خدا همه گناهان افراد خانوانده ات را بخشید. 

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن تو  بشوم ، اونوقت خدا گناهان تک تک افراد شهر را ببخشد.!!

بنابراین ، من از سالم رسیدن تو به مسجد مطمئن شدم با کمک کردنت ...



۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

نشریه بچه های بهشتی (3)

سلام

نشریه دوم بچه های بهشتی در خدمتتون...

ویژه مقاطع دبستان و راهنمایی 


برای دریافت نشریه در ابعاد اصلی و سایز A5 به ادامه مطلب بروید...


ادامه مطلب...
۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الزهرا