علم ؛ تقوا ؛ اخلاص

*مُــهِــمّاتـــــــــــــــ فَـــــــرهَــــنگـــــــــی*

mohemmat.blog.ir

نشریه 3

شماره سوم سری نشریه های تابستانه ...

یا حق


موضوع نشریه : کفران نعمت - ابلیس ستیزی - عبادت خداوند - احکام و...


برای دریافت نشریه در ابعاد مناسب برای چاپ A5 به ادامه مطلب مراجعه فرمائید...



ادامه مطلب...
۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

یک ایده...

سلام ، طرح فضاسازی جهت امتیازدهی و جوایز آن که امسال اجراش کردیم رو قرار دادیم ؛ ان شاالله ایده مورد استفاده قرار بگیره...


دایره های جادوئی


برای دریافت فایل های چاپی پیشفرض فضاسازی و نحوه اجرا به ادامه مطلب مراجعه فرمائید...




ادامه مطلب...
۲۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

نشریه 2

سلام ، شماره ی دوم نشریه های تابستانه ، مورد استفاده قرار بگیره ... صلوات!

اللهم صل علی محمد و آل محمد


موضوع نشریه : ارزش علم و مقام مربی - غیبت - احکام - ارزش صلوات و...

+فایل لایه باز


برای دریافت نشریه در ابعاد مناسب برای چاپ A5 به ادامه مطلب مراجعه فرمائید...



ادامه مطلب...
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۷:۳۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

نشریه 1

سلام ، ببخشید نبودیم ، مدتی ؛ چند تا نشریه هست ، طراحی زیبا ندارند ولی محتواهای مناسبی دارند ، ان شاالله مورد استفاده قرار بگیره ...

التماس دعا ؛ عیدتون هم مبارک

+فایل لایه باز



موضوع نشریه: امانتداری - حفظ زبان - حق الناس


جهت دریافت نشریه با ابعاد ، A5 و قابل چاپ به ادامه مطلب مراجعه فرمائید...




ادامه مطلب...
۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الزهرا

پیامبر و شیطان ناراحت

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع : خصوصیات بهشتیان


روزی شیطان در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتی آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده، کناری ایستاده است. فرمود:«ای ملعون! تو را چه می‌شود که چنین ضعیف و رنجوری؟!»

گفت: «از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم.»

فرمود: «مگر امت من با تو چه کرده‌اند؟»

گفت: «یا رسول الله! چند خصلت نیکو در ایشان است، من هر چه تلاش می‌کنم این خوی را از ایشان بگیرم نمی‌توانم.»

فرمود: «آن خصلت‌ها که تو را ناراحت کرده کدامند؟»

گفت: «اول اینکه هرگاه به یکدیگر می‌رسند سلام می‌کنند و سلام یکی از نام‌های خداوند است. پس هر که سلام کند حق تعالی او را از هر بلا و رنجی دور می‌کند و هر که جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او می‌گرداند.

دوم اینکه، وقتی با هم ملاقات کنند به هم دست می‌دهند و آن را چندان ثواب است که هنوز دست از یک دیگر برنداشته حق تعالی هر دو را رحمت می‌کند.

سوم، وقت غذا خوردن و شروع کارها بسم الله می‌گویند و مرا از خوردن آن طعام و شرکت در آن دور می‌کنند.

چهارم، هر وقت سخن می‌گویند: ان شاءالله بر زبان می‌آورند و به قضای خداوند راضی می‌شوند و من نمی‌توانم کار آن‌ها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضایع می‌کنند.

پنجم، از صبح تا شام تلاش می‌کنم تا اینان را به معصیت بکشانم. باز چون شام می‌شود، توبه می‌کنند و زحمات مرا از بین می‌برند و خداوند به این وسیله گناهان آنان را می‌آمرزد.

ششم، هم اینکه ایشان وقتی اهل بیت تو را می‌بینند، به ایشان مهر می‌ورزند و این بهترین اعمال است.

هفتم، از همه این‌ها مهم‌تر این است که وقتی نام تو را می‌شنوند با صدای بلند صلوات می‌فرستند و من چون ثواب صلوات را می‌دانم، از ناراحتی فرار می‌کنم؛ زیرا طاقت دیدن ثواب آن را ندارم.



پس حضرت روی به اصحاب کرده و فرمودند: «هر کس یکی از این خصلت‌ها را داشته باشد از اهل بهشت است.»




۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا

ایثار و از خود گذشتگی

**داستان-شعر-مسابقه و... مخصوص حلقات و جلسات گروهی**


موضوع : ایثار و از خودگذشتگی


قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود.

بجز من و ابراهیم سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضود داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.

اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. یک‌دفعه از پنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!

دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همین‌طور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار چمباته زدم! برای لحظاتی نفس در سینه‌ام حبس شد، بقیه هم مانند من هر یک به گوشه‌ای خزیده بودند.

لحظات به سختی می‌گذشت اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم نگاه کردم.

از صحنه‌ای که می‌دیدم خیلی تعجب کردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام!!

بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند.

صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود!

در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گقت خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق.

ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ‌یک از بچه‌ها نیقتاده بود.

بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید.



داستانی از شهید ابراهیم هادی




۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الرضا